“یغما گلروئی”
خیلی باارزشی مثلِ یه شکنجه توی زندون
بغض لحظه ی وداعی، تو شبای تیر بارون
مثل نعره نکشیدن ، از لج شکنجه گرها
طعم هق هق شریکی، تو شب بدون فردا
تو شکوهِ گفتنِ “نه” بعدِ شلاق زیادی
حسِ خوندنِ سرودی، تو سکوتِ انفرادی
ای غنیمت، ای مقدس، واژه ی شکنجه دیده
حتی از طنین اسمت، رنگ تاریکی پریده
تا ابد به تو رسیدن، واسه بیداری دلیله
این تو زیتونُ کبوتر، ای همیشه پشت میله
دل دلِ یه خواب نابی، پشت چشم بند سیاهی
خسته کردنِ مفَتِش ، با نشونِ اشتباهی
وقتی اجباریه دیدار، از پسِ یه شیشه ی مات
تو شکفتنِ یه مُشتی، تو اتاقک ملاقات
لحظه ی زیبای ردِ برگِ توبه نامه ای تو
شوق خندیدن به حکمِ بخششِ خودکامه ای تو
ای غنیمت، ای مقدس، واژه ی شکنجه دیده
حتی از طنین اسمت، رنگ تاریکی پریده
تا ابد به تو رسیدن، واسه بیداری دلیله
این تو زیتونُ کبوتر، ای همیشه پشت میله