او در سالهای اخیر در تلویزیون ایران برای ایرانیان خارج از کشور برنامه اجرا کرده و در تیتراژ چند سریال تلویزیونی خوانده است. قرار است مرد مشکیپوش ماه آینده در شهر دوسلدورف آلمان کنسرتی برگزار کند. به همین بهانه با او گپی زدهایم. وقتی به رضا صادقی گفتیم که مصاحبه انتقادی است، گفت: «بهشرطی که سوالاتتان دلشکن نباشد!»
آقای صادقی، آیا هنوز مشکی برای شما رنگ عشق است؟ نظرتان عوض نشده است؟
رضا صادقی: تا ابد مشکی رنگ عشق است. نظر من، صرفا یک نظر نیست، یک باور است. اگر قرار باشد آدم باورهایش را سال به سال عوض کند که زیبا نیست. شاید من به باورهایم مقداری سمت و سوی نوگرایی بدهم، ولی آنها را عوض نمیکنم.
در این نوگرایی باورهایتان، رنگها هم تغییر کردهاند؟ رنگهای دیگر، سبز، قرمز، بنفش و…
قطعا سبز، قرمز و بقیهی رنگها هم هستند و در وهلهی اول هم هستند. ولی اتفاقهایی وجود دارد که مثل خورشید میماند و راس همه ماجراها قرار دارد. بقیهی سیارهها و ستارهها زیبا هستند و آدم از زیباییشان هم لذت میبرد، ولی خورشید هم زیبا و هم الزامی است. مشکی هم برای من حکم خورشید را دارد؛ هم زیباست و هم الزامی.
برخی منتقدان شما میگویند نوع خواندن شما در برخی از کارهایتان شبیه ناله کردن و نوعی نوحهخوانی است. آیا چنین ارزیابیای را قبول دارید؟
بله، بسیار قبول دارم. من جنوبی هستم و مرثیه یکی از بخشهای آوایی جنوب است که معمولا خیلی زیبا و شیرین از آن استفاده میشود. من اسم “ناله” را برای آن قبول ندارم، اما غم در هر گوشهی زندگی ما وجود دارد.
شاید یک سری از دوستان بگویند، غم وجود دارد ولی لازم نیست گفته شود. من دوست ندارم اگر زخمی وجود دارد روی آن پارچه بگیریم تا کسی آن را نبیند. دوست دارم از زخم گفته شود تا مداوا شود.
اگر این دوستان میگویند که در لحن کار یک نوع مرثیه وجود دارد، آن را قبول دارم. بسیار هم ممنونم که اینقدر توجه کردهاند. مرثیه، جزئی از آواهای بسیار بسیار جاافتاده در جنوب است و من احساس میکنم این آوا مال من است. چون در جنوب با آن بزرگ شدهام و فکر میکنم این حق را دارم که از آوایی استفاده کنم که شناسنامهی احساسی من است.
از لحاظ موسیقی، شما این لحن غمناک را با ریتم تند درامز و سینتی سایزر، معرفی میکنید. فکر نمیکنید این کار کمی متناقض است؟
تمام اتفاقات بزرگ دنیا، بر اساس اتفاقات متناقض پیش میآید. خیلی از آدمها حرفهای بسیار خوبی میزنند، ولی حرفشان قابل قبول واقع نمیشود. برای همین است که عدهای میگویند چرا این حرف خوب پذیرفته نشد، چرا برای این حرف زیبا و منطقی هیچ پذیرشی حاصل نشد.
حال این را تعمیم میدهم به کار خودم. من میبینم در جهان امروز، نگاه دوستان خوب من، پسرها، دخترها، نسل جدید ایران، چه نوجوان و چه جوان و حتی مسنتر، به ریتمها، به پردازش موسیقی، نگاه ریتم فصل است و دوست دارند ریتم تند را بشنوند.
وقتی من تفکر خودم را، حتی اگر نگاه غمآلود باشد، با آن نگاه ریتمیک تند ادغام میکنم، پذیرفته میشود. جوانها متوجه آن میشوند، به آن گوش میدهند و تفکرشان درگیر این ماجرا میشود. درگیر شدن شنونده برایم خیلی مهم است.
جهان پاپ داخل ایران و کلاً جهان پاپ ایرانی هنوز آنقدر قانونمند نیست که بگوییم بر اساس این قانون، شما این خلاف قانون را انجام دادهاید؛ هنوز در حال پیدا کردن خودش است. پس ما میتوانیم هرچیزی را اینجا بهکار ببریم، اما چیزهایی که زیاد خارج از ذهن نباشد.
این است که اگرچه تناقض وجود دارد، اما در عین حال قابل قبول و پسندیده است. چون پسندیده شده، برای من نقطه ی عطفی بوده که روی آن دست بگذارم. اما این را هم اعتراف میکنم که من هم قطعا در جاهایی اشتباه میکنم و اصلا منکر آن نیستم.
یک انتقاد دیگر این است که شما خیلی کار منتشر کردهاید. در حالی که همهی این کارها، مثل “مشکی رنگ عشقه”، “بودنت پایان رنجه”، “وایسا دنیا” و… بهاصطلاح گل نکردند. گروهی از منتقدان شما میگویند، اگر رضا صادقی به جای کمیت، روی کیفیت همهی کارهایش بیشتر وقت بگذارد، ممکن است موفقتر باشد.
قطعا همینطور است. من با این نگاه موافقم، اما نه به طور کلی، به این دلیل که بعضی از کارها بنا بر شرایط و روحیات آن لحظهی جامعهی من قابل پذیرش است. من زمانی که میخواستم “مشکی رنگ عشقه” را بخوانم، اصلا ریتم شش و هشت را برای آن در نظر نگرفته بودم. اما دیدم که در آن لحظه، نگاه جامعه پذیرای ریتم شش و هشت بود.
یک سری کارها را هم چند سال پیش از آن که مردم به آن توجه کنند ساختهام. مثلا “فراموش” را چهار سال قبل از اینکه مردم درست و حسابی بشنوند، ساخته بودم، ولی آن زمان، نگاه موسیقی رگی وجود نداشت.
خیلی از ریتم ها و کارهایی که انجام دادهام، بیتعارف برای قشر خاصی انجام دادهام. برای یک قشر محدود به لحاظ تفکر و نگاه. شاید هم اشتباه کردهام که همهی اقشار را ندیدهام.
سعی خودم را کردهام که در میان هر پنج شش کاری که بیرون میآید، حداقل سه تا، چهار تا کار به نگاه دوستان خوبام و تفکرشان نسبت به خوب یا بد بودن یک کار، نزدیک باشد.
آقای صادقی، آیا قبول دارید که شما با آهنگ “مشکی رنگ عشقه”، یکباره مطرح شدید و بعد با کارهای دیگر معروفتر شدید؟ شاید بتوان گفت راهی را که خیلی از خوانندگان دیگر در داخل ایران هنوز نتوانستهاند بروند، شما خیلی سریع طی کردید.
آره، آنقدر لبخند خدا در زندگی من جاری بود که مردم خیلی زود من را در خلوتشان راه دادند. از مردم خیلی ممنونام. اما قبل از این انفجار حرکتی، من زمان سختی را در فراز و نشیب تجربه گذراندم. یک دورهی خیلی طولانی را فقط در نوازندگی و یک دورهی خیلی طولانی را فقط در سیر در کتاب، برای حداقل فهمیدن کلام، گذراندم.
یادم میآید زمانی که اولین بار یک شعرم را که شعر “ممنونام” بود، برای تأیید فرستادم، به من گفتند، «شعر شما سخیف است». اما بعد از مدتی دیدم که همین نوع “شعر سخیف” در جامعهی ما زیاد شد. اصلا از این موضوع ناراحت نیستم، فقط میخواهم این را بگویم که من در یک برههی زمانی خیلی طولانی رنج این داستان را داشتهام که خداوند گنج آن را در یک زمان خیلی کوتاه به من داد.
در شرایطی که صدای خیلی از خوانندگان جوان داخل ایران غیرمجاز به حساب میآید، چگونه کارهای شما مرتب پخش میشود و میتوانید در تلویزیون حضور پیدا کنید و کنسرت برگزار کنید؟اولا من معتقدم که کار مجاز و غیرمجاز نداریم. آن زمانی که کارهای من مجوز ارشاد نداشت، همین کارها را میکردم، با همین نگاه و خط تفکر. بعد از آن هم همین خط تفکر بوده است. نه از کسی پذیرای چیزی بودهام و نه لازم میدانم باشم. چون برای خودم یک نگاه دارم. من کلام تمام کارهایم را خودم میگویم و نمیتوانم این کلام را بر اساس سلیقهی کسی عوض کنم.
اما مطلبی که شما در ارتباط با یکسری جوانها میگویید؛ بله، برادرهای بسیار خوبی دارم که صداهایشان فوقالعاده است، اما متأسفانه یکی از دلایلی که خیلی زود به این عرصه معرفی نمیشوند، این است که زیاد درگیر اتفاقات سطحی میشوند. اینکه میگویید من کنسرت زیاد میگذارم، فراموش نکنید کسی الان کنسرت زیادی برگزار میکند که سه سال ممنوعالفعالیت بود.
بالاخره هر اتفاقی زمان خودش را دارد. فکر میکنم بعد از قریب ۱۹ سال کار موسیقی و ۱۰ سال معرفی شدن به مردم، الان دیگر حداقل حق من باشد که روی صحنه بیایم و با مردم همصدا بشوم.
مگر نداشتیم؟ هنوز که هنوز است شاد میخوانند و همیشه مورد قبولاند. جوان بسیار قدرتمندی مانند شادمهر عقیلی، همیشه قدرتمند بود، هست و خواهد ماند. نگاهاش به موسیقی خودش محترم است، چون یک موزیسین است. اما وقتی نگاه محترمی نسبت به موزیکها دیده نمیشود، فرصتی هم برای روی صحنه آمدن پیدا نمیشود. روی صحنه آمدن، فقط مسئلهی اجازه گرفتن برای برگزاری کنسرت نیست، خود روی صحنه آمدن داستانی طولانی دارد که حتی بیان را هم شامل میشود.
در مورد تلویزیون، در سه چهار سال اخیر، خود من هم شوکه شدم که دیدم اجازه دارم در شبکه جام جم برای ایرانیان خارج از کشور بخوانم و کنسرت اجرا کنم. جالبتر از آن، فضایی را بتوانم فراهم کنم که ساز را هم نشان بدهند. من هیچوقت این فرصت را از دست نمیدهم، چون فکر میکنم به برادرهایام خدمت میکنم که روزی میخواهند بیایند این موسیقی را با سازشان نشان بدهند.
من باید آن لحظه به آنجا بیایم و نگاههای اینور و آنور که نسبت به موسیقی وجود دارد را با اجرای خودم، تا جایی که میتوانم، درست کنم تا بقیه هم این امکان و فرصت را داشته باشند. این صرفاً فرصتی برای من تنها نیست. استادان ما آنقدر جان کندند و جان دادند که الان من جان بگیرم. پس نوبت من هم میرسد که جان بکنم تا دیگری جان بگیرد. این نیست که من فرصت داشته باشم و دیگری نداشته باشد.
شما قرار است آلبومی منتشر کنید به اسم “دیگه مشکی نمیپوشم”…
بله همینطور است.
میتوان این آلبوم را با توجه به اسم آن، جزو همان تغییر باورها و نو کردن باورهای شما که در پاسخ به سئوال اول توضیح دادید، به حساب آورد؟
من دوست دارم این آلبوم شنیده شود. دوست دارم شنیده شود و دوستانام در مورد آن نظر بدهند.
فکر میکنید ویژگی آن نسبت به آلبومهای قبلیتان چیست؟ چه تفاوتی کرده است؟
من برای همهی آلبومهایم زحمت کشیدهام. میشود گفت که به این آلبوم نگاه پاپتری، نسبت به آلبوم “یکی بود، یکی نبود” داشتهام. آلبوم “یکی بود، یکی نبود” بیشتر فضای ارکستراسیون داشت که فضای آن را دوست داشتم، چون فضایی کاملا شخصی بود. اما این آلبوم پاپتر است. یعنی کنسرتهایی که رفتهام، همین کنسرتهایی که میگویید زیاد رفتهام، خیلی به من کمک کردند در این که بدانم مردم چه فضاهایی را بیشتر دوست دارند و میپذیرند.
من معتقدم ۲۰ عددی است که میتوانند به یک هنرمند بدهند، در صورتی که خیلی خوب باشد. من از این ۲۰، فکر میکنم تا ۶ یا ۷ آن را در این آلبوم گرفتهام. این عددی است که خودم به خودم میدهم، بقیهی آن را باید مردم بدهند. این که تا چه حد موفق شود، باید دید مردم آن را میپذیرند یا نه.
بین تمام کارهایی که خواندهاید، کدام را بیشتر از همه دوست دارید. ممکن است کمی کلیشهای باشد، ولی شما کلیشهای جواب ندهید. این که همهی کارهایم مانند بچههایم هستند و…
همهی کارهایم را دوست دارم و فرقی هم در آنها نیست. ولی یک سری کارها هستند که آدم آن را بیشتر دوست دارد. برای من بعضی از کارهایم خیلی به قلبم نزدیکاند. کلام آن، ملودی و حتی تنظیماش. در میان آنها میتوانم از “دلام برات تنگ شده جونم”، “وایسا دنیا”، “بیخداحافظ” و “ممنونم” را نام ببرم. اینها به قلب خودم نزدیکاند و وقتی دیدم مردم بیشتر پذیرای آنها بودند، نزدیکتر شدند و عزیزتر.
قرار است به زودی در آلمان هم کنسرتی برگزار کنید. ممکن است در مورد آن توضیحی بدهید؟
بله، قرار است بهزودی خدمت دوستان برسم. سعی کردهام تا آنجایی که میتوانم از بچههایی برای این کنسرت استفاده کنم که موزیک را خوب میفهمند. خودم هم میآیم برای مردمی برنامه اجرا کنم که میدانم موزیک را بسیار بسیار بهتر از من حس میکنند و موسیقی خوبی هم شنیدهاند.
آلمان کشوری است که همه در آن موزیک خوب میشنوند. در آنجا موزیک خیلی بیشتر از ایران ارائه میشود. من هم کاری انجام میدهم که حداقل دوستان خوب من، اگر افتخار دادند و آمدند، بگویند از دیدن کنسرت پشیمان نیستیم. سعی من بر این است. امیدوارم این اتفاق خوب بیفتد و من کنار دوستان خوبم باشم.
منبع:دویچهوله(حسین کرمانی)