ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو
گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
دیگر نخواهم زد نفس این بیت را میگوی و بس
بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا
“مولانا”
سخن هر چه گویم همه گفتهاند
بر باغ دانش همه رفتهاند
اگر بر درخت برومند جای
نیابم که از بر شدن نیست رای
کسی کو شود زیر نخل بلند
همان سایه زو بازدارد گزند
“فردوسی”
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
“حافظ”
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده
در سایه گل نشین که بسیار این گل
در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
“خیام”
هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی
اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است
کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست
هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است
“شهریار”